**دلــگـشـــــــــا**

اللهم اجعل سعیی فیما یرضیکَ عنّی

اللهم اجعل سعیی فیما یرضیکَ عنّی

**دلــگـشـــــــــا**

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل الساعة ولیاً و حافظاً و قاعداً و ناصرآً و دلیلاً و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا
برحمتک یا ارحم الراحمین
*****

۱۱ مطلب با موضوع «کتاب بخوانیم» ثبت شده است

از شبکه سه "شابک" را تماشا می کردم که مهمان برنامه آقای داود آباددی بودند. کتاب هایشان را که نام بردند اکثراً مرتبط با دفاع مقدس و انقلاب بود و اتفاقات مربوط به آن. از بین آن کتاب ها "چادر وحدت" را برای مطالعه انتخاب کردم. دقیق خاطرم نیست همان روز بود یا نه که لیستی از کتاب های توصیه شده به فعالان فرهنگی هم دیدم. در این لیست هم چادر وحدت و هم کتاب دیگری از همین نویسنده معرفی شده بود. اسم کتاب ها را یادداشت کردم تا تهیه و مطالعه کنم. خب، حالا برویم سراغ "نامزد خوشگل من".

حمید داودآبادی


کتاب شامل خاطراتی ست کوتاه بیش تر از زبان خود نویسنده و موضوعش هم مثل اکثر کتاب هایشان. اما اینکه چرا به فعالان فرهنگی توصیه شده؛‌ جدای از موضوع اصلی آن که دفاع مقدس است، در دل داستان ها حرف هایی آمده که تلنگری دارند برای خواننده.

  • مهارت ارتباطی
    این دو کلمه را ساده نگیرید! اگر تازه وارد جمع فعالین فرهنگی شده اید و یا نه مدت هاست مشغولید ولی هنوز اهمیت این دو کلمه را نمی دانید، حتماً در اولین فرصت دست به کار شوید برای کسب مهارت. چه ارتباط با سایرین و چه با همراهان.
  • هر که هستید و هر جا مشغول {و به عبارت صحیح، مسئول} هوا برتان ندارد. سنگین باشید از حیث خاکی بودن و اخلاص و ...؛ که چرخ روزگار، در مسیرش، کسانی را نشانتان می دهد که آه برآرید و بگویید: ای دل غافل! من کجا و این ها کجا؟!
  • اگر از دست خودتان و زمانه و این وری ها و آن وری ها خسته شدید، بروید پیش آسمانی ها تا سبک شوید و قوت بگیرید برای ادامه. و حتما گریه کنید.
  • هوای اطرافیان را باید داشت. باید حواستان به آن هایی که به واسطه ی دغدغه ای مشترک در ارتباطید باشد. باید مواظب حرف ها بود. باید مواظب نگاه ها بود. باید فکر کرد که چه حرفی را کی و به که باید گفت.
  • گاهی نیاز است چشم باشی برای کمک به دیدن، گاهی دست باشی برای خدمت، گاهی پایی برای همراهی. لازم نیست خودت یک تنه کاری را انجام بدهی همیشه. کار را گروهی پیش ببر. دیگران را هم سهیم کن.
  • با عملکرد درست روایت ماندگار بساز.
  • و و و....
  • چه خوش است که نفس روحم، برسد به مطمئنه
    برسم به عرش اعلا و شود خدا کنارم
  • رفتم که خار از پا کشم
    محمل ز چشمم دور شد
    یک لحظه من غافل شدم
    یک عمر راهم دور شد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۵ ، ۱۸:۳۸
بانوی ایرانی

بی تو نبودن                                                   
جواد شیخ الاسلامی
شعر/عاشقانه و آیینی

بی تو نبودن

باز آمدم به سوی حریمی که سال‌هاست...
دستی و کاسه‌ای و کریمی که سال‌هاست...

هر «کوپه» شد برای خودش صحن «کوثر»ی
با لطفِ این نسیم، نسیمی که سال‌هاست...

چیزی شبیه دیدن گنبد نمی‌برد
ما را به آن جنون قدیمی؛ که سال‌هاست...

دور از بهشتِ صحنِ تو تهران‌نشین شدیم
مُردیم در عذاب الیمی که سال‌هاست...

ای مهربان‌تر از پدر و مادر، ای امام!
رحمی بر این یتیم، یتیمی که سال‌هاست...

بعضی از مداحی هایی را که آقای میثم مطیعی می خوانند، ایشان سروده اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۵ ، ۱۱:۳۲
بانوی ایرانی

کتاب سفر مقام معظم رهبری به استان فارس

جمعیت، انگار براده های بی پایانی که در معرض آهن ربایی قوی قرار گرفته اند، به سرعت جذب استادیوم حافظیه می شوند.

اول انقلاب، زمانی که داخل کشور کمبود نفت بود، آقا شبا، چراغ نفتی را خاموش می کردن و توی کیسه خواب می خوابیدن.

"همین قضاوت آدما و سوء تفاهم هاست که اساس زندگی بشریت رو تخریب می کنه."

مرا به خنده ی آفتاب مهمان کن!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۵ ، ۰۹:۳۹
بانوی ایرانی

کوچه نقاش ها/راحله صبوری           حاج آقا حق شناس می فرمود:


"بهترین و محکم ترین راه برای رسیدن به محبوب، خدمت به خلق خداست."

     ...
    یک لحظه چشم گرداندم وسط زخمی ها؛ چشمم افتاد به بچه محلمان عباس شکوهی. ترکش به دستش خورده بود.


     عباس، از زرنگ های گردان میثم بود؛ بچه ی باغ فردوس. ریز نقش بود؛ اما یک دنیا جیگر و معرفت داشت.


     حواسم بهش بود. خیلی خوب می جنگید. موقع جنگیدن و تیر زدن، هیچ کس جلودارش نبود. همیشه به اصغر می گفت: " ما بچه ی باغ بیسیم هستیم؛ بچه محل طیب. رفیق نیمه راه نیستیم."

عباس را گذاشتند توی آمبولانس. اصغر رفت جلو. زد به شیشه ی آمبولانس و گفت:


_ زرنگ، ظیب گفت خمینی بچه ی حضرت زهراست. تو این آقا سید رو تنها می گذاری و در می ری، تو این شب عاشورا؟!

عباس گفت: "زخمی ام، حاج اصغر."

گفت: "زخمی چیه؟ یه ترکش نقلی خورده ای؛ ترکش آخ جون تهران. می خوای بپیچی و بری تهران؟"

عباس هیچ چیز نگفت. فقط به اصغر نگاه کرد و آمبولانس رفت.

چند دقیقه ی بعد، عباس برگشت. روی پا بند نبود. از سرش خون می آمد؛ خسته و نفس بریده.

گفتم: "حاج اصغر، دیدی عباس آمد!"

عباس، رو به اصغر گفت: "گفتم که حاج اصغر؛ ما رفیق نیمه راه نیستیم."

رفت طرف سه راهی؛ اما معلوم بود جان و بنیه اش رفته. پشت سرش یک پیرمرد آمد و گفت:

_ من راننده ی همان آمبولانس ام. بابا، شما به این بچه چی گفتید وسط راه، زیر توپ و خمپاره گفت وایستا، نگه دار؟ من وانستادم. فکرکردم بچه است و حالیش نیست که مجروح شده. یکهو ناراحت شد، با کله اش زد تو شیشه ی آمبولانس و شیشه را شکست. بعد هم خودش را پرت کرد بیرون.


این قصه گذشت. ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۵ ، ۰۹:۰۹
بانوی ایرانی

نیکلاس از نگار می خواهد او را در پیدا کردن جواب سوالاتش یاری دهد. انجیل را می خواند و سعی در عمل کردن به آن هم دارد. ولی با مواردی روبرو می شود که نمی تواند آن ها را بپذیرد. به دنبال محبت است، یعنی به دنبال سرچشمه ی اصلی محبت. اصرار نیکلاس برای یافتن حقیقت، نگار را هم(که انگار خیلی مسائل اصلاً برایش مهم نیست چون او درگیر دنیای امروزی خودش است) وارد دنیای جستجو و اندیشه می کند.

(آخرش هم موضوع تقریباً پای ثابت رمان ها و فیلم ها مطرح می شود.)

#هدایت باطنی

لبخند مسیح ساراعرفانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۵ ، ۱۳:۳۹
بانوی ایرانی

...
سرباز پناهنده گفت: «تا حالا معامله کرده اید؟»
سرورم گفت: «خب. بله.»
_ اگر وسط معامله بفهمید باخته اید، چه می کنید؟
- باخت را قبول می کنم.
_ حتی اگر تأثیر این باخت تا لحظه ی مرگ با شما باشد؟
سرورم کمی تأمل کردند. انگار جوابی برای سرباز پناهنده نداشته باشند لحظه ای خیره شدند به سرباز. در ضمن باید اضافه کنم که انگار سرورم از جسارت و نحوه ی برخورد سرباز خوشش آمده باشد، گفت: «اگر بگویم باخت را قبول دارم، چه می گویی؟»
_ دروغ می گویید. به آن خدایی که باور دارید دروغ می گویید.
پدر آگوست تینوس گفت:«چه طور فرزندم؟»
_ مال باختْ رفته باز می گردد، اما باور فروخته شده هرگز باز نمی گردد. در این جنگ من باورم را به معامله گذاشته بودم درحالی که خود نمی دانستم.
-کدام باور؟
_ من فکر می کردم، همان طور که دیگر همرزمانم فکر می کردند، شمشیر از پی حق می زدیم. ولی لحظه ای به خود آمدیم دیدیم شمشیر از پی جهل می زدیم.
- ولی چند لحظه ی قبل گفتید به طمع رفته بودید.
_شما نپرسیدید به طمع چی، من هم نگفتم. طمع که فقط سکه و زن نمی شود. بدترین طمع مفت خریدن بهشت است.

شماس شامی - مجید قیصری

...
کاروان اسرا را وقتی می خواهند وارد یکی از شهر ها کنند، اسب سربازی که سر حسین (ع) را بر نیزه دارد با اینکه به خاطر واداشتن به حرکت زخمی هم شده ولی قدم از قدم برنمی دارد! تا هفت اسب را تعویض می کنند ولی اسب ها وارد شهر نمی شوند. با این وضع، مردم هم از ورود سربازان و اسرا جلوگیری می کردند. می گفتند:«راه نرفتن اسب ها نشانه ی شومی است که باید از آن پرهیز کرد.»

.. تمامش تقصیر آن صندوقچه است!

.. اگر پیغمبر شما فرزندی داشت با او چه می کردید؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۵ ، ۱۳:۱۳
بانوی ایرانی

هندوی شیدا _ سعید تشکری

انتخاب، ارتباط، وصال،‌ رضا (ع)، حسین (ع)، خیمه و خادم، بایزید بسطامی، خانواده، پدر و پسر و مادر، فرهنگ و...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۵۴
بانوی ایرانی

     قاف را بخوانید.      قاف

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۵ ، ۰۸:۱۹
بانوی ایرانی

داستانی از زندگی شهید چمران از زمان هایی که در آمریکا، لبنان و مصر بودند. به صورت فیلم نامه نوشته شده است. بسیار زیبا و پر از نکته.


* باهاش سلوک داشته باش.

* ما جامون عوض شده، جنسمون که عوض نشده.

* یکی از درخواست های شبانه ی من از خدا همینه. اگه خدا این یقین رو در وجودت متبلور کنه که حتی برگ، بدون اجازه و اراده ی او از درخت نمی افته، خیالت از بابت همه چی راحت می شه. یه چیز دیگه رو هم بهت بگم.... و اون اینه که اون ور خط، خیلی قشنگتر از این ور خطه. تفاوت اینجا و اونجا تفاوت زندان و آسمانه. پس آدم نگران چی باید باشه؟

*_ آخه تو آدمی؟!
+ نه، ولی سعی می کنم بشم.

* ... عقلشو فروخته باشه، جاش دل خریده باشه، اونوقت دلش واسه هرچی بسوزه به زبون می آره و بعد متهم به جاسوسی می شه.

* وقتی کاری درست باشه ارزش خطر کردن هم داره.

*_ باید ریشه ی ظلم را از بین برد.
+ با دست خالی که نمی شه.
_ دست را باید پر کرد.
+ با کدام نیرو؟
_ نیرو را باید ساخت.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۱۹
بانوی ایرانی

 

فرشته ها هم عاشق می شوندرمانی خواندنی

به قلم نعیمه اسلاملو

414 صفحه

فصلی از زندگی فرشته _شخصیت اصلی داستان_ را روایت می کند که به مرور زمان پاسخ سوال های ذهنی اش را می یابد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۱۷
بانوی ایرانی